وبلاگ بچه های سقزوبلاگ بچه های سقز، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

وبلاگ بچه های شهرستان سقز

موش اومده!

موش اومده!   موش اومده، موش گربه می گه: کوش؟ توی جوی آب آب نه، فاضلاب موش از رو زمین می پره بالا می پره پایین گربه می پره، موش رو بگیره می بینه گنده است، ازش می ترسه از اون جا می ره از توی آن جو کثیف و سیاه با خنده می گه موشه قاه قاه: تا شهر کثیفه، ما قوی تریم حتی گربه رو، از رو می بریم! ...
21 دی 1390

بزغاله خجالتی

بزغاله خجالتی   توی یه گله  بز ،یه بزغاله خجالتی بود که خیلی آروم و سر به زیر بود .وقتی همه بزغاله ها بازی و سر و صدا راه می انداختند اون فقط  یه گوشه می ایستاد و نگاه می کرد . وقتی گله بزغاله ها به یه برکه ی آب می رسید،بزغاله های شاد و شیطون برای خوردن آب می دویدند سمت برکه و حسابی آب می خوردند و آب بازی می کردند .اما بزغاله ی خجالتی اینقدر صبر می کرد تا همه بزغاله ها از کنار برکه برن بعد خودش تنهایی بره آب بخوره . بعضی وقتا از بس دیر می کرد ،گله به سمت دهکده به راه می آفتاد و اون دیگه وقت آب خوردن رو از دست می داد .این جوری اون خیلی خودشو اذیت می کرد. چوپون مهربون گله بارها و بارها به بز غاله خجالتی گفته...
21 دی 1390

داستان مادر شوهر

داستان مادر شوهر دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربان...
20 دی 1390

لطیفه های نخودی

لطیفه های نخودی   معلم: انواع دندان ها را اسم ببر. شاگرد: نوک زبانم است؛ شما فقط اولی اش را بگویید. معلّم: آسیا.... شاگرد: یادم افتاد؛ آسیا، آفریفا، اروپا و ...       احمد: شنیدی که محمود را گرفتند؟ اصغر: نه، برای چی؟ احمد: آخه داشت می افتاد.       همراه دکتر به بیماری که در حال رفتن به اتاق عمل بود گفت: شما همراه دارید؟ بیمار گفت: بله دارم؛ ولی خاموش است!   اهل کجایی به یک نفر می گویند: شما اهل تهران هستید؟ می گوید: نه خیر، اهل مطالعه هستم.   بهترین اتاق هتل دار: امیدوارم دیشب خوب خوابیده باشید. همان طو...
20 دی 1390
1